تحشیه

یک جور مواجهه با جنگ

تحشیه

یک جور مواجهه با جنگ

یه بوم سفید برداشت و گذاشت روی میز وسط باغ و گفت: «هرکسی یک چیزی بکشه روی این بوم»

شب چهارمی بود که لواسون بودیم. مامان خسته شده بود و قرار شده بود فردا صبحش برگردیم تهران. تقریبا تمام کارهای ممکن برای گذر روز رو هم کرده بودیم. کم‌کم بین دلهره‌های هرروزه، یک بارقه‌هایی از ملال رو می‌شد دید. تصویر متناقضی بود. اما من حسش می‌کردم.

عمه‌م یک بوم مربعی سفید رو از انتهای باغ آورد. حدس زدم مربوط می‌شه به دوره‌ای که حسابی اوضاعش بهم ریخته بود و بدون این‌که سابقه‌ای با نقاشی داشته باشه، چندتا بوم گرفته بود و با رنگ‌روغن درست توی همون باغ می‌نشست و نقاشی می‌کشید. نقاشی‌های آبستره‌ای که ما به‌شکل غریزی علاقه‌مند بودیم طرح‌های آشنایی رو از دل آشوب پیدا کنیم. شبیه به تجربه نگاه کردن به ابرها و پیدا کردن یک دست، گاو اهورامزدا و سر یک آدم.

تقریبا تمام شیوه‌های ممکن برای گذر روز رو امتحان کرده بودیم. شیوه‌های نامتعارف. از بهم‌ریختن روتین روزمره‌م متنفر بودم. از این‌که بیش از سه روزه که سازم رو تمرین نکردم. ویولن رو برداشتم و رفتم روی پشت‌بوم ساختمون واقع در لواسون. ارتفاع زیادی نداشت. ساز رو با soundcorset کوک کردم. گام فا ماژور رو زدم و احساس کردم که صدا در تمام محوطه می‌پیچه. هیچ‌وقت با شنیده شدنم راحت نبودم. وقتی کسی صدای سازم رو می‌شنوه معذب می‌شم. ساز رو جمع کردم و به صداهای پایین گوش دادم. یک عده فوتبال‌دستی بازی می‌کردند و یک عده توی خونه با پلی‌استیشین فیفا بازی می‌کردند. یکی در میون داد می‌زدند که نشون می‌داد فرصت به‌خصوصی رو از دست دادند و من حس می‌کردم که تمام فرصت‌هام رو از دست دادم.

بوم سفید رو برداشت و گذاشت روی میز وسط باغ و گفت: «هرکسی یک چیزی بکشه روی این بوم»
خودش یک مستطیل کشید درست وسط مرکز با رنگ سبز و داخلش رو پر کرد. ح. ایستاد کنارم و ازم پرسید این چیه؟ گفتم یک حجمه. گفت "حجم سبز؟" و به ارجاع سپهری‌وارش لبخند زدم. دور میز کم کم شلوغ شد و با شوخی و خنده هرکسی یک چیزی کشید.

معشوقه سابقم(شما بخوان اکس) بیش از پیش بهم زنگ می‌زنه. توی یکی از وبلاگ‌هایی که اخیرا خوندم، با مفهوم "لاس مدیریت بحران" آشنا شدم. عبارت خودساخته نویسنده اون بلاگ بود. وقتی خوندمش فهمیدم اتفاقی که بین من و معشوقه سابقم در جریانه همینه. این گفتگوهای روزانه، استحاله‌ای از ترس و یک‌جورهایی مکانیزم دفاعیمونه. بدبختانه باید اعتراف کنم که بعد از سه سال همچنان تنها فردیه که دیالوگ‌های بسزایی باهاش دارم. تعریف می‌کرد که اخیرا شروع کرده به خوندن عهد عتیق و روایت‌های عهد عتیق تفاوت‌هایی با حافظه جمعی-اسلامی ما داره. مثل این‌که نام زلیخا ذکر نشده و یا با وجود تمام اصرارهای موسی برای دیدن خدا، در نهایت ماجرای کوه طور/سینا اتفاق نمی‌افته. 

هنوز نفهمیدم بهترین مواجهه با تکیدگی این روزها چیه. ساعات قابل‌توجهی از روز نگران بخش‌هایی از زندگیمم که فعلا در حالت تعلیق مطلق گیر افتادند. گاهی این نگرانی احمقانه بنظر می‌رسه. م. در بخشی از نامه‌ش تعریف کرده بود که ا. و ت. به‌طرز خنده‌داری نگران مبل‌هایشان بودند که به تازگی ۹۰میلیون پول دادند و خریدند. می‌گفت بنظر می‌رسه ترس از یک‌جا به بعد عادی می‌شه و با خودت فکر می‌کنی "بر فرض که جنگ هم تمام شد. کی قراره دوباره مبل بخره؟" بعد هم ارجاعی داده بود به کتاب "پرواز شبانه" آنتوان دوسنت اگزوپری که توصیف شبی‌ست که فردی با دوستش در پرواز گم می‌شوند و هیچ نوری نمی‌بینند که به سمتش حرکت کنند و سوختشان هم رو به پایان بوده. بعد بالاخره یک نوری می‌بینند و مسافتی رو به سمتش طی می‌کنند و در نهایت می‌فهمند نور ستاره بوده و سوختشان را بی‌جهت هدر دادند. بعد در همین اوضاع براشون تلگرافی میاد که بخاطر یک چیز مسخره جریمه شدند. می‌گفت انگار همون برگه جریمه امیدشون شده. انگار چیزی آن بیرون منتظر آن‌هاست. حتی شده یک برگه جریمه.

به نوشته‌های قبلی خودم نگاه می‌کنم. به نوشته تابستون دو سال پیش که نوشته بودم: "تنه موقر درخت از پشت پنجره طوری‌ست که انگار «پیشاپیش می‌دانیم به کدام سمت خواهیم رفت» و ژست وارفته من روی صندلی شبیه ساعت‌های آب‌شده نقاشی دالی‌ست و هیچ‌چیزی جز انتظار و زوال، ذهنم رو پر نمی‌کنه. انتظار برای وضعیت تعلیق‌شده پیش رو.

فاستر -در کتاب جنبه‌های رمان- می‌گوید آن‌چه شهرزاد را از مرگ نجات داد، انتظار و تعلیق بود. او می‌دانست که سلاح « انتظار » و «تعلیق» suspense را چگونه به کار برد. او فقط بدین جهت زنده ماند که توانست شاه را در حالتی معلق نگه دارد که مدام از خود بپرسد «بعد چه خواهد شد؟» و من فکر می‌کنم چیزی که تمام روزم رو نجات دا‌ده انتظار برای وضعیت پیش رو و وضعیت پیش رو و وضعیت پیش رو بوده."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۰۴ ، ۰۰:۱۸
geek guy

به‌رسم همیشه: "hello world"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۰۴ ، ۰۱:۰۸
geek guy